سفارش تبلیغ
صبا ویژن
در پرستش بی دانش، و دانش بی اندیشه و (قرآن) خواندن بی تدبّر، خیری نیست . [امام علی علیه السلام]
آیین جوانمردان
 
 RSS |خانه |ارتباط با من| درباره من|پارسی بلاگ
»» الحمدلله الذی جعلنا من المتمسکین بولایه علی بن ابیطالب

الحمدلله الذی جعلنا من المتمسکین بولایه علی بن ابیطالب

 


سلام بر محرم، سلام بر ماه غم، سلام بر طلیعه حزن و ماتم
سلام بر حسین ، سلام بر خون خدا، سلام بر سبط مصطفی، سلام بر زاده علی و زهرا
سلام بر کربلا، سلام بر کویر تف دیده تشنه خون، سلام بر صحنه تجلی عشق اله، سلام برسرزمین بلا
سلام بر زینب ، سلام بر دختر علی، سلام بر ظفرمند عرصه دلدادگی، سلام بر غیرت آموز مکتب حسین


سپیده صبح محرم سرزد و دل هزاران عاشق حسین به خروش برآمد. سالی نو رسید و حجاب ظلمت و غفلت به تجلی حسینی دریده شد.

دریغا که خون حسین و اشک یتیمان و رعد صدای زینب، دل در تکاپو نیندازد و زنگار از قلب نزداید. هان، محرم آمد و صدای "هل من ناصر" حسین در صحرای کربلا نه که در تمام زوایای عالم پیچید. زهره در تکاپو آمد و کیهان را غیرت درگرفت. آیا یاوری هست؟

محرم جلوه عشق حضرت حق و رسیدن به مقام "راضیه مرضیه" است. حسین بن علی(ع) با لشکری از نور به قلب شب زد تا دلدادگی خود به حضرت دوست و دلسوزی برای اسلام عزیز را به تصویر کشد. اما هیهات که کاخ ظلم سربرافرازد و فرزند علی ساکت بماند. همان علی که اشک یتیم را تاب نمی آورد و بی مروتی را به نظاره نمی نشست. حسین همان علی است با یارانی با وفا و خاندانی از جان گذشته که رحل اقامت در مسلخ عشق دوست انداختند و جان شیرین برایش باختند.
محرم فرصتی است تا عاشورایی شویم و عاشورایی بمانیم. دست به دامان حسین زنیم و تا ماورای هستی به پرواز درآییم. از غیرت زینب درس گرفته و نوامیس خویش را از عطر حیای دختر علی معطر بخواهیم .

بی شک صدای مظلومیت حسین بن علی(ع) همیشه تاریخ در گوش جهانیان طنین افکن است و یزیدیان را به هراس می افکند. آنانکه به این صوت الهی لبیک گویند و ندای "یالیتنی کنت معکم" سردهند از تبار عاشورا خواهند بود.

 

        

 

 

 

شبای ماتم آمد آقا سرت سلامت

بوی محرم آمد آقا سرت سلامت

 

چشم انتظار اذنت ماندیم تا بسوزیم

گفتی که خواهم آمد آقا سرت سلامت

 

یاابن الحسن کجایی من آمدم گدایی

یابن الحسن کجایی من آمدم گدایی

 

ما گریه سر گرفتیم با روضه خوانی تو

بزمی  فراهم آمد آقا سرت سلامت

 

بگذار دم بگیریم در این دهه بمیریم

از عرش این دم آمد مهدی سرت سلامت

 



نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » آیین 5 ( پنج شنبه 87/10/5 :: ساعت 6:31 عصر )

»» کر بلا

    بسم ربّ الحسین

«کربلا»، عرصه تجلی نور الهی است .

 «کربلا»، مطاف انبیا و اولیا وفرشتگان و پاکان و نیکان است . 

 «کربلا»، قطعه زمینی است از بهشت رضوان بر آمده .

 «کربلا»، خاکی است پاک ، نه از این تیره دنیا ، که پیکر نورانی حجت   خدا -آن برترین و با وفا ترین- را در بر گرفته .

 «کربلا»، محل زیارت مولایمان بقیة الله الاعظم ارواحنا فداه است ، که با هودج هایی از نور به سوی قبور مطهر شهیدان دشت خون گرفته   «طف» می رود وسلام خدا را به آن بزرگواران بی همتا می رساند .

                                      *****

تشنگی راه را «آب» با خود آورده ام ،آبی ناب، که هر لحظه همراه دارم در چشمان .

هر بار تشنه می شوم و از راه می مانم ، چشمه چشم می جوشد و «آب ناب » اش سیرابم می کند . و می دانم که هر بار این چشمه بخشکد ، چشمه دیگری در«دل» هست ، که از آن خون می جوشد . خون می خورم و خاموش می نشینم ودر خاموشی ام سخن می گویم ، با زبانی گویا تر از زبان بیان .

و آنگاه که این چشمه نیز خشکید ، آنگاه که آتش درون، برون را سوخت ، ققنوسی را می بینی که از خاکستر این آتش سر برآورد . آن ققنوس «تو» هستی که امروز این سیاهی ها را می خوانی و به وسیله آن سیاهی دل را به زلال چشمان می شویی،زنگار ها را می زدایی ، و دیدگان را آماده دیدن «مصباح الهدی » می کنی تا در پرتو این نور جهان افروز ، «سفینة النجاة » راببینی ، که در امواج  تیره ومتراکم این اقیانوس همیشه متلاطم پیش می آید .

می خواهم به بیابانی بروم که تاریخ سراسر رنج وزحمت انسان را در خود جمع دارد . و آن را نه تنها در محتوا ، که در نام خود نیز عرضه دارد: «کربلا».

می خواهم زنگار های دل را بشویم ، حجاب های دیده را بردارم ، جان را تطهیر کنم ، ودراین ظلمت آباد یخ زده بی روح – که دنیا نام دارد- از آتش افروخته در این وادی برگیرم و با این آتش ، جان و ایمانم را نوازش دهم .

                  *  السلام علیک یا ابا عبد الله الحسین   



نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » آیین 5 ( پنج شنبه 87/10/5 :: ساعت 5:25 عصر )

»» زندگینامه دکتر محمود احمدی نژاد

زندگینامه دکتر محمود احمدی نژاد

دکتر محمود احمدی‌نژاد سال1335 در شهرستان گرمسار به دنیا آمد،

پدر ایشان آهنگر بوده و هفت فرزند داشت، محمود احمدی‌نژاد فرزند چهارم خانواده است و از یک سالگی به همراه خانواده خود از آن شهرستان کوچ کرده و در تهران اقامت گزیدند، وی دوران تحصیلات خود را تا مقطع پایان متوسطه در مدارس تهران از جمله مدرسه سعدی و دانشمند پشت سرگذاشته و با کسب رتبه 130 از کنکور سراسری قبول شده و در سال 1354 در رشته مهندسی عمران دانشگاه علم و صنعت دوره تحصیلات عالی را شروع کرد، در سال 1365 در مقطع کارشناسی ارشد همان دانشگاه پذیرفته شد و در سال 68 نیز به عضویت در هیأت علمی دانشکده عمران دانشگاه علم و صنعت درآمده و در سال 1376 نیز موفق به دریافت مدرک تحصیلی دکترای مهندسی و برنامه‌ریزی حمل و نقل ترافیک شد، ایشان ضمن تدریس در دانشگاه مذکور استاد راهنمایی دهها پایان نامه معتبر و علمی کارشناسی ارشد در زمینه‌های مختلف مهندسی بوده است.
محمود احمدی‌نژاد پیش از پیروزی انقلاب اسلامی در کسوت دانشجو با شرکت در مجالس مذهبی و سیاسی وارد فضای سیاسی جامعه شد و با مشارکت در تهیه و توزیع اعلامیه‌های روشنگر قدم در راه خیل مبارزان انقلاب گذاشت، وی پس از پیروزی انقلاب اسلامی از پایه‌گذاران انجمن اسلامی دانشجویان بود.
دکتر احمدی‌نژاد از مرداد سال 1358 به عنوان نماینده دانشگاه علم و صنعت برای شرکت در جلسات به حضور حضرت امام (ره)مشرف می‌شد، که استمرار این جلسات در حضور مقام‌معظم‌رهبری زمینه شکل‌گیری شورای اولیه دفتر تحکیم وحدت را مهیا کرد.
ایشان با شروع جنگ تحمیلی به منطقه غرب شتافت و تا سال 1364 در فعالیت‌های پشتیبانی منطقه تلاش کرد و در سال 1365 داوطلبانه به تیپ ویژه سپاه پاسداران انقلاب اسلامی پیوسته و با طی دوره‌ای در قرارگاه رمضان در عملیات برون مرزی کرکوک شرکت نمود و بعد از آن نیز به عنوان مسئول مهندسی رزمی لشگر 6 ویژه سپاه و مسئول ستاد جنگ استانهای غربی کشوربه خدمت پرداخت.
دکتر احمدی‌نژاد در دهه شصت، چهارسال به عنوان معاون و فرماندار ماکو و خوی و همچنین 2سال به عنوان مشاور استاندار کردستان خدمت به مردم استانهای آذربایجان و کردستان را نیز پشت سرگذاشته و از سال 1372 در شرایطی که به عنوان مشاور فرهنگی وزیر فرهنگ و آموزش عالی فعالیت می‌کرد به عنوان اولین استاندار استان جدید التأسیس اردبیل منصوب شد. ایشان در کنار راه‌اندازی تشکیلات اداری استان سه سال پی در پی بعنوان استاندار نمونه کشور انتخاب شد، استانداری اردبیل در زمان مدیریت ایشان علیرغم محدود بودن فصل کار عمرانی به دلیل سردسیری منطقه، در سالهای 74 و 75 طبق رده‌بندی سازمان برنامه‌ و بودجه در زمینه فعالیت عمرانی به عنوان استانداری برتر شناخته شد.
دکتر احمدی‌نژاد پس از بازسازی 7500 واحد مسکونی تخریب شده در جریان زلزله که در طول مدت کوتاه 7ماه صورت گرفته بود، مورد تقدیر قرار گرفت.
محمود احمدی‌نژاد در مهرماه سال1376 به دوره خدمت در استانداری اردبیل پایان داده و از آن پس تا کنون به عنوان عضو هیأت‌علمی دانشکده عمران دانشگاه علم و صنعت مشغول تدریس و انجام فعالیت‌های مختلف علمی، فرهنگی، سیاسی و اجتماعی بوده است. وی در 13 اردیبهشت ماه سال1382 طبق مصوبه دویست و چهل‌و هفتمین جلسه متناوب و دومین جلسه اعضاء دوره دوم شورای اسلامی شهر تهران به عنوان شهردار تهران انتخاب شد و دوره‌ دیگری از تجربه خدمتگزاری خود را در کلان شهر تهران آغاز نمود.
 



نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » آیین 5 ( دوشنبه 87/10/2 :: ساعت 6:39 عصر )

»» بهشت خدا کجاست...؟؟؟

 

سلام شاید...شاید سلام...

نمیدانم با کدامین روی می نگارم.. می خواهم ساده بگویم... ساده تر از آنچه فکرش را بکنید... اما نه! نمی شود گفت...انگار گفتنی نیست!

.

.

شاید..شاید که نه،حتما!برای رسیدن باید آمد..شاید هدف به این سو باشد!

گاهی فکر می کنم چرا دستان رنجورم را نمی توانم به دعا ببرم!...لحظه ای تأمل...سخت است اما ممکن!می دانم...می دانم که هر چه را می نویسم سیاه می کنم!...نوشته هایم را به گور می سپارم ...می خواهم در خلوتم بمانند!

.

.

شاید راه درازی باشد..فرسنگ ها باید رفت...دوردست ها ناله مرغ سحر را می شنوم...چشم به راهم!

چشم اندازی را که از پنجره اتاقم نظاره گرم دوست ندارم...هرچند نمی بینمش...جایش آنچه را می بینم که می خواهم...جای محوطه بسته نورگیر دشتی را می بینم که بی انتهاست...روزها در آن دشت پرسه می زنم...میروم،تاجایی که هیچ از خانه نمی بینم...گاه گاهی راه را گم می کنم...اما نه...! شاپرک ها مراقب منند!

.

.

روح لطیفی که به صدها عشق بیابان زده می ارزد...بهشت خدا کجاست؟؟!! همین جا.. شاید دورتر...شاید هم دست نیافتنی...!

.

.

نظاره می کنم..بهار است..دلم پر از آه و ناله...از گلایه...از غم...از غصه...شاید بازگردم به روزگارانی که نبوده ام...روزگارانی که طلوع را می شد دید!

می تپد...نه در تنهایی...در رویا..!همیشه تصویرش را در خواب می دیدم..اما..امروز روی بوم پارچه ای نقاش دوره گرد...شاید نقاش،قاصد روزهای بهاری است...چه بی معنا...چه بی مفهوم...نه..مهم نیست..احساسی است در قلب تیر خورده اش!

.

.

- به کجا...؟؟صبر کن...صبر کن..نرو..قاصدک!!بگو!چه خبر آورده ای؟؟؟

- دورها آسمان غمگین است...زمین دیوانه!خورشید سر مست...ماه کم نور شده...دریا آرام است...!

- آسمان؟؟آسمان من؟زمین من؟؟خورشید من؟نور..ماه..دریای من؟؟من اینجایم..مرا چه به دورها؟؟؟

- پس هیچ...تورا چه به خبر من؟؟؟

- صبر کن..از بیشه من چه خبر؟؟

- خبری نیست!من از ما سخن به میان میاورم.. نه تو.. نه من!

.

.

آسوده بخواب... سپیده در راه است...قلبم به صدا می آید...تسکینش ده..نه..صبر برایمان بهتر است...گذشت..صدای گوشخراش ماشین ها آزارم می دهد...صدایش می آید..نزدیک شد...خسته ام...بگذار بخوابم...خوابی ابدی...بخوان..برایم بخوان...از دوستی..خسته ام..می روم..باید بروم..تقدیر است...بار سفر بستم....!





نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » آیین 5 ( دوشنبه 87/10/2 :: ساعت 6:35 عصر )

»» فاطمه، بهشت پیامبر

 
... آن روزها که مرا در حرا با خدا خلوتی دوست داشتنی بود، جبرئیل؛ این قاصد میان عاشق و معشوق، این رابط میان عابد و معبود، این ملک خوب و پاک و صمیمی، این امین رازهای من و پیام‌های خداوند، پیام آورد که معبود، چهل شبانه روز تو را می‌خواند، یک خلوت مدام چهل روزه از تو می‌طلبد... و من که جان می‌سپردم به پیام‌های الهی و آتش اشتیاقم زبانه می‌کشید بادم خداوندی، انگار خدا با همه بزرگی‌اش از آن من شده باشد، بال درآوردم و جانم را در التهاب آن پیام عاشقانه گداختم.

آری، جز خدا و جبرئیل و شوی تو کسی چه می‌دانست حرا یعنی چه؟ کسی چه می‌داند خلوت با خدا یعنی چه؟ اما... اما کسی بود در این دنیا که بسیار دوستش می‌داشتم- خدا همیشه دوستش بدارد- دل نازکش را نمی‌توانستم نگران و آزرده ی خویش ببینم.

افطار آن شب از بهشت برایم به ارمغان آمده بود، طرف‌های غروب جبرئیل، آن ملک نازنین خداوند، با طبقی در دست، آمد و کنار نشست. سلام حیات آفرین خدا را به من رساند و گفت که افطار این آخرین روز دیدار را، محبوب جل و علا- از بهشت برایت هدیه کرده است.

همان که در وقت بی پناهی پناهم شد و در وقت تنگدستی، گشایشم و در سرمای سوزنده ی تکذیب دشمنان، تن پوش تصدیقم؛ مادرت خدیجه.

خدا هم نمی‌خواست او را در دل نگران و مشوش ببیند.

در آن پیام شیرین، در آن دعوت زلال، آمده بود که این چهل روز مفارقت از خدیجه را برایش پیغام کنم. و کردم، عمار، آن صحابی وفادار را گسیل کردم:

"جان من! خدیجه! دوری‌ام از تو، نه بواسطه ی کراهت و عداوت و اندوه است، خدا تو را دوست دارد و من نیز، خدا هر روز، بارها و بارها، تو را به رخ ملائکه خویش می‌کشد، به تو مباهات می‌کند و... من نیز.

این دیدار چهل روزه ی من با آفریدگار و... ضمنا فراق تو، هم فرمان اوست. این چهل شبانه روز را تاب بیاور، آرام و قرار داشته باش و در خانه را به روی هیچکس نگشای."

من چهل افطار در خانه ی فاطمه بنت اسد می‌گشایم تا وعده ی الهی سرآید و دیدار تازه گردد.« پیام که به مادرت خدیجه رسید، اشک در چشمهایش حلقه زد و آن حلقه بر در چشمها ماند تا من در شام چهلم، حلقه از دربرداشتم و وقتی صدای دلنشین خدیجه از پشت پنجره انتظار برآمد که:

- کیست کوبنده ی دری که جز محمد (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله) شایسته کوفتن آن نیست؟ گفتم:

-محمدم.

دخترم! شادی و شعفی که از این دیدار در دل مادرت پدید آمد، در چشمایش درخششی آشکار می‌گرفت. افطار آن شب از بهشت برایم به ارمغان آمده بود، طرف‌های غروب جبرئیل، آن ملک نازنین خداوند، با طبقی در دست، آمد و کنار نشست. سلام حیات آفرین خدا را به من رساند و گفت که افطار این آخرین روز دیدار را، محبوب جل و علا- از بهشت برایت هدیه کرده است.

در پی او میکائیل و اسرافیل هم آمدند- خدا ارج و قربشان را افزون کند- جبرئیل با ظرفی که از بهشت آورده بود، آب بر دست هایم می‌ریخت، میکائیل شستشویشان می‌داد و اسرافیل با حوله لطیفی که از بهشت همراهش کرده بودند، اب از دستهایم می‌سترد.

ببین دخترم! جان پدرت به فدایت که همه ی مقدمات ولادت تو قدم به قدم از بهشت تکوین می‌یافت.

این را هم بازبگویم که تو اولین کسی هستی که به بهشت وارد می‌شوی. تویی که بهشت را برای بهشتیان افتتاح می‌کنی...

یک بار عایشه گفت: چرا اینقدر فاطمه را می‌بویی؟ چرا اینقدر فاطمه را می‌بوسی؟ چرا به هر دیدار فاطمه، تو جان دوباره می‌گیری؟ گفتم: » خموش! عایشه! فاطمه بهشت من است، فاطمه کوثر من است، من از فاطمه بوی بهشت می‌شنوم، فاطمه عین بهشت است، فاطمه جواز بهشت است، رضای من در گروی رضای فاطمه است، رضای خدا در گروی رضای فاطمه است، خشم فاطمه جهنم خداست و رضای فاطمه بهشت خدا.« فاطمه جان! خاطر تو را نه فقط بدین خاطر می‌خواهم که تو دختر منی، تو سیده ی زنان عالمیانی، تو برترین زن عالمی، خدا تو را چنین برگزیده است و خدا به تو چنین عشق می‌ورزد.

این را من از خودم نمی‌گویم، کدام حرف را من از جانب خودم گفته ام؟ آن شب که به معراج رفته بودم، دیدم که بر در بهشت به زیباترین خط نوشته است:

یک بار عایشه گفت: چرا اینقدر فاطمه را می‌بویی؟ چرا اینقدر فاطمه را می‌بوسی؟ چرا به هر دیدار فاطمه، تو جان دوباره می‌گیری؟ گفتم: » خموش! عایشه! فاطمه بهشت من است، فاطمه کوثر من است، من از فاطمه بوی بهشت می‌شنوم، فاطمه عین بهشت است.
خدایی جز خدای بی همتا نیست، محمد (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله) پیامبر خداست. علی مشعوق خداست، فاطمه، حسن و حسین برگزیدگان خدا هستند و لعنت خدا بر آنان که کینه ورز این عزیزان خدا باشند. ..

آن روز که من در خیمه‌ای نشسته بودم و بر کمانی عربی تکیه کرده بودم یادت هست؟ تو و شوی گرامی‌ات علی و دو نور چشمم حسن و حسین نشسته بودیم و من برای چندمین بار اعلام کردم که:

ای مسلمانان بدانید: هر کسی که با اینان- یعنی با شما- در صلح و صفا باشد من با او در صلح و صفایم و هر کس با اینان- یعنی با شما- به جنگ برخیزد، من با او در ستیزم، من کسی را دوست دارم که این عزیزان را دوست بدارد و دوست نمی‌دارند این عزیزان را مگر پاک طینتان و دشمن نمی‌دارند این عزیزان را مگر آلودگان و تردامنان"


نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » آیین 5 ( دوشنبه 87/10/2 :: ساعت 6:33 عصر )

<      1   2   3   4   5   >>   >
»» لیست کل یادداشت های این وبلاگ

احسان شواهنه
عمر الهیمونی
کلیات تاریخچه فلسطین
مردم غزه
هفتاد و دو گل صحرای کربلا
مهدی
گریه بر حسین علیه السلام
دانلود چند کتاب مفید مذهبی
حضرت فاطمه
روز عاشورا
الحمدلله الذی جعلنا من المتمسکین بولایه علی بن ابیطالب
کر بلا
زندگینامه دکتر محمود احمدی نژاد
بهشت خدا کجاست...؟؟؟
فاطمه، بهشت پیامبر
[همه عناوین(34)]

>> بازدید امروز: 47
>> بازدید دیروز: 0
>> مجموع بازدیدها: 26121
» درباره من

آیین جوانمردان

» لوگوی وبلاگ


» لینک دوستان
آیین جوانمردان
exchange55
صدفی برای مروارید
آیین جوانمردان
آیین دانایان
آیین جوانمردان
آیین جوانمردان
آیین جوانمردان
ایین جوانمردان

» صفحات اختصاصی

» طراح قالب